جدول جو
جدول جو

معنی سیاه سار - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه سار
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
تصویری از سیاه سار
تصویر سیاه سار
فرهنگ فارسی عمید
سیاه سار
تساچه، تمساح، انسان، قلم تحریر، (ناظم الاطباء)، رجوع به سیاسر و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
سیاه سار
ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است
تصویری از سیاه سار
تصویر سیاه سار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیاه زار
تصویر گیاه زار
جایی که گیاه بسیار دارد، علفزار، مرغزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاه دار
تصویر سپاه دار
دارندۀ سپاه، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه وار
تصویر سایه وار
سایه مانند مانند سایه، همچون سایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه سار
تصویر سیه سار
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه فام
تصویر سیاه فام
آنچه به رنگ سیاه باشد، سیاه رنگ، سیاه گون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه دار
تصویر سایه دار
آنچه دارای سایه باشد، هر چیزی که سایه بیندازد، سایه ور، سایه افکن، برای مثال صولتت باد سایه دار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی - ۴۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه چال
تصویر سیاه چال
جای گود و تنگ و تاریک، زندان و جای تیره و تاریک در زیر زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیمه سار
تصویر سیمه سار
سراسیمه، هراسان، سرگردان، آشفته و سرگشته، شوریده حال، پریشان حواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه دارو
تصویر سیاه دارو
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
حیران. سراسیمه. سرگشته. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم، سیاه کاره ای سپیدچشم، (جهانگشای جوینی)،
بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن
مرو بصومعه کآنجا سیاه کارانند،
حافظ،
جانا روا مدار که بی هیچ موجبی
چشم سیاه کار تو خونم هدر کند،
ابن یمین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
رجوع به سیاه سار و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) :
یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست
در این سیاسال امید بهار نیست،
شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محل گود و تنگ و تاریک، زندان تنگ و تاریک: میخواهند مرا در سیاه چال فراموشی بیندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چادر
تصویر سیاه چادر
خیمه و خانه مردم صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه سنگ
تصویر سیاه سنگ
بازالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دارو
تصویر سیاه دارو
هزارجشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیمه سار
تصویر آسیمه سار
آسیمه، سرآسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه شعر
تصویر سیاه شعر
نقاب مویین سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه فام
تصویر سیاه فام
آن چه به رنگ سیاه باشد سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه دار
تصویر سینه دار
کبوتری که خال سیاه در سینه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه وار
تصویر سایه وار
مانند سایه، شبه مانند: کسانی که سایه وار زندگی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه سار
تصویر سیه سار
ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمه سار
تصویر سیمه سار
حیران سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
علف زار مرغزار مرتع: هاجر و اسمعیل را دیدند زنی و کودکی طفل تنها بی مردی و انیسی و آبی روا دیدند و گیاه زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
((سَ))
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمه سار
تصویر سیمه سار
((مَ یا مِ))
حیران، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه کار
تصویر سیاه کار
بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین